یه چادرشب پهن کردیم کف زمین، بغل طالبیهای خنک
قاچخورده و دراز کشیدیم کنار هم؛ من و صمیمیترین دوستم. زیر پوشالای خوشبوی
کولر امسال. دریوری میگیم و سبکسر میخندیم. وسط خندههه یهو برمیگرده میگه
دلخور نیستی از فلانی؟ اونیکی دوستمونو میگه. میگم نه. میگه برو بابا مگه میشه؟
میگم خب شده دیگه. بعد میبینم یهربعه دارم براش توضیح میدم که چطوری شد که بالاخره
یادگرفتم کدر بشم ولی دلخور نه. براش میگم که ببین مثل رانندگیه اولش سخته ولی
بعد میبینی فقط یههوش لحظهایه که باید بهمرور پیداش کنی که خودبهخود بفهمی
وسط دوستیت با هرکی چهموقع دقیقا دنده رو عوض کنی، معکوس بکشی، خلاص کنی یا پاتو
بذاری روی گاز. که سریع بفهمی الان توی صدر جدول لیگ برتری یا داری میری دست یک.
زود دستت بیاد چهارماه و سههفته و دوروز پیش که لاستیک بالانس بود، پس چطوری یهو
یهور تراز نیست. بعد دیگه کمکم یاد میگیری سطح دوستی رو تنظیم کنی، اندازهشو
حتی. میگه رانندگیت خوب نباشه چی؟ میگم یکی دوبار روی شیب میرعماد به سهروردی
خاموش میکنی، فحش میخوری، توی شهرک والفجر اتوبوس شرکتواحد میپیچه جلوت هول میشی
میزنی روی ترمز، نهایتا یکیدوبارم سر پارک دوبل توی جمهوری بهت میخندن و بعدش
تمومه راننده شدی. یه شتری طالبی میده دستم و میگه بعد چی؟ اگه اون دوست یهروز
دوباره برگشت که بیا باز مثل قدیم باشیم. گاز میزنم به طالبی ریفریفشده و میگم
خب بخش سختش فقط همینه. همون فرق دلخوری و کدورت که هم خودت هم اون میدونین که
ماشین رنگخورده مثل روز اولش نیست. کارواش رفته، قشنگ شده ولی خم بشی کنارای سپرش،
زخما معلومن برای همینم برمیگردیم بهطرف میگیم همینه ظاهر و باطن و دیگه با
اونه که تصمیم بگیره بره سراغ صفر رنگنخوردهی گرون یا سالم خطوخشدار خوشقیمت.
ظرفای طالبی رو که میشورم از اون اتاق داد میزنه
تو ترجیحت کدومه؟ بلند میگم من؟ من دیگه فقط صفر.