یک) با وکیلم رفتیم کلانتری یوسفآباد. تا قبل
از اون کلانتری یوسفآباد یهجایی بود توی رونوشت نامههام برای درخواست مجوز
فیلمبرداری به ناجیهنر که یه نسخهش هم اینجا فرستاده میشد. افسروظیفهی جلوی
در دوتا برگه داد دست وکیل که پر کنه و ته یکی هم من باید اسم و امضاء میزدم. نیمساعتی
نشستیم و صدامون زدن دفتر ریاست. درجهدار تعارف گرمی کرد و گفت دوتا چایی بیارن و
اضافه کرد نیمساعته داره فکر میکنه اسمم چه آشناست. لبخند زدم و گفتم خیاط در
کوزه افتاد اینبار. خندید و گفت خیره ایشالا و پشت یهبرگه شمارهموبایل شخصی
خودش رو نوشت و شمارهی من و وکیلم رو روی تلفنبیسیم مرکز ذخیره کرد و گفت هرموقع
از شبانهروز، هرموقع.
دو) توی پنجاهمتر برگشت، یهو بهخودم اومدم
دیدم ارشد داره سوت میزنه و علامت میده که بیا کنار استخر. اومدم. پرسید امروز
چته فلانی؟ گفتم خوبم که. گفت خوب بودی که دیوونه نبودم صدات بزنم و ازم خواست برم
قسمت هواگیری و استوپ کنم. رفتم توی آب گرم و تا بیاد یه چندباری نفسگیری کردم.
زیرآب صورتمو تکیه دادم به لبهی پلتفرم و قسم خوردم اگه بمیرم هم نذارم بفهمن دوباره
عضلههه داره بازی درمیاره و با مسکن تاب بیارم تا مسابقه. ارشد پرید کنارم توی آب
و گفت خب چه خبرا؟ گفتم سلامتی و خندیدم. پرسیدم مشکل چیه من رکوردم عالیه الان از
همه توی این بیستنفر بهترم بیاغراق، خودتونم میدونید. گفت ببین دخترم ذهنت
مشغوله. گفت من بیستوپنجساله اینجا و لوییزیانا کارم اینه و نیگا کنم میفهمم
کی امروز از کدوم دنده پا شده پس وقتی میای توی استخری که من ارشدشم اونم وقت
مسابقات، شیشدونگ اینجا باش. وقتی میگفت شیشدونگ با انگشت اشاره و شست زد به
بازوم که یعنی شوخی ندارم.
سه) یلدا یه مطلب خوبی نوشته بود نمیدونم کجا
از دوست داشتن «تن سالم خود»، از گول رسانهها و تبلیغات رو نخوردن، از اینکه مهم
نیست دندونامون شبیه جولیا رابرتز باشه و سایزمون شبیه فرشتههای ویکتوریا سیکرت. میخوام
بگم کاش این میشد یه شعار، یه باور، یه آموزش که من، من، تن سالم خودم رو با همین
شکل دوست دارم. که مثلا یاد بگیریم قبول استانداردهای باربیِ کاپیتالیستی که کمکم
فضیلت زنونه شده، اسمش خشونته. بفهمیم اگه همسرمون شوخی یا جدی باسن و سینه مارو
با لوپز یا بیانسه مقایسه میکنه، ما تحت خشونت خونگی هستیم و خبر نداریم. الان که
اول ساله بیایید و شروع کنید به «اهمیت دادن به خود». این صرفا به معنی خرید لباس
نیست یا رفتن به تور آنتالیا. اهمیت دادن به خود یعنی من جسمم و ذهنم سالم باشه؛
من اول از همه برای خودم، برای لذت خودم، یه وقتی رو از روز فقط و فقط به خودم
اختصاص بدم و بازتاب خوبی از زنده بودنم بگیرم بعد اونوقت میتونم پارتنر و مادر
و الباقی خوبتری هم باشم. حواستون باشه ورزش کنید. تا میتونید ورزش کنید، بدوید،
بذارید مردم نیگاتون کنن. اهمیتی نداره. مردم هرکاری کنید نیگا میکنن. بیایید
عادتشون بدید به دویدن خانمها. به جای فقط رژلب و ریمل خریدن، گامشمار بخرید و
ببندید به مچتون و ببینید چقدر در روز فعالیت فیزیکی دارید. چکآپ زنان رو فراموش
نکنید، بهجای هزینه سوتین کلاج و دندهدار، ویتامین بخرید. سرچ کنید ببینید چه
تعداد از مانکنهایی که مدام یا خودتون رو دارید باهاشون مقایسه میکنید یا
پارتنرتون زحمت این کار رو میکشه، دچار کمخوری یا پرخوری عصبی هستن. دخترعمه فیفی
و دختردایی سیسی که تاج سایز زیر اس رو میذاره روی سرش توی جمعها و پارتیها رو
فراموش کنید چون اگه ازش بخواید دهتا پوشآپ بزنه یا دودقیقه حرکت پلانک انجام بده،
قطعا میره آیسییو. بیاییم یاد بگیریم ماموگرافی مهمتر از کفشه، پاپاسمیر
تعیینکنندهتر از کاشت ناخن. شنا مهمتر از بلد بودن واریاسیون رنگ فلانه و یه
برنامه منظم روانپزشکی پراهمیتتر از تتو. اگه تحصیلکردهایم باید دنبال کرم و
لوسیونهای ویتامینه و ضدچروک باشیم نه قلمبه کردن لب. زیبا بودن عالیه. تا میتونید
زیبا باشید. زیبایی حال آدم رو خوب میکنه، انرژی ادامه حیات میده. زیبا بودن اما
برخلاف چیزی که فکر میکنیم با استاندارد یه آدم دیگه تعریف نمیشه و کاملا مربوط
به ما و فیزیک و روان شخص خود ماست. پس هزینهی خیلی زیادی نداره چون خوشگلیمون
درست وقتی اتفاق میفته که یه بدن سالم داشته باشیم و واسهی اون نیازسنجی کنیم، نه
برای بدن خانم پریس هیلتون. معتاد به چیزی نباشید. با الکل و سیگار و علف و هرچیزی
توی دنیا حال کنید، حسابی هم ولی وابستهش نشید. اعتیاد افتضاحترین حال عالمه.
حتی به عشق هم اعتیاد نداشته باشید. اعتیاد یعنی «لزوم» و لزوم مزخرفه. یه جوری
زندگی کنید که برای الکل و دراگ و سکس و هویج، «شوق» داشته باشید. یه «اشتیاق»
برای خودتون از هرچیزی باقی بذارید که تا وقتی قراره باشید، دووم بیارید. به
پارتنرتون یاد بدید سیکل ماهانه شامل شارلیز ترون و جسیکا آلبا هم میشه و بدن
اسکارلت جوهانسون هم موی زائد درمیاره فقط اون رو الزاما جلوی دوربین نشون نمیده و
اگه با ترکوندن لاو و سایر فاکتورهای تشویقی، ازتون درخواست فلان جراحی زیبایی
باسن رو داره (مورد واقعی)، ابتدا مثلا عکسای خانم کارداشیان رو توی حموم براش بچسبونید
به دیوار (باقی امکانات رو هم که خدا داده) و بعد وسایلش رو بذارید بیرون از خونه.
بیاییم یاد بگیریم دوستپسرمون
اگه امروز برگشت بهمون گفت چه «داف» شدی خوشحال نشیم؛ کسی که امروز این برچسب رو
بهمون وصل میکنه، همونیه که فردا برچسبهای بزرگتری هم میتونه بزنه چون کارش
اینه منتها ما یادمون میره یهروز هوا خوبه و یه روزایی بد. اونی که راحت واژهی
داف رو میگه، شک نکنید که واژه هرزه رو هم به همین راحتی ادا میکنه. کسی هم که
راحت میگه هرزه، همون کسیه که خیلی راحتتر به پنجرهی خونهت سنگ میزنه.
چهار) عضلههه اذیت میکنه و وکیلم پنجبار زنگ
زده و با اینحال دارم یهدور دیگه ساعی رو میدوم. برای مسابقه خیلی هیجان دارم،
خیلی. شنا کردن از قدیم برام یه جور مسکنه با دوز آرامشدهی خیلی بالا. انگار که
ویسکی تزریق میکنن زیر پوستم، آروم و صبور و دستودلباز. زیر آب گوشم یه موسیقی
آرومی رو میشنوه که میبردم توی خلاء از همون پنجسالگی که اولینبار رفتم توی
آب، همون استخر روباز تابستونی مدرسه شنای توحید که به بابا قول داده بودم اگه هردفعه
پیشرفت کنم، برام از میلاد ساندویچ الویه بخره. دارم پارک رو برمیگردم و به اون
میزوصندلیهای فایبرگلس ساندویچی فکر میکنم که روشون ولو میشدیم که منِ خسته از شنا چه گرسنه بودم و
بابا که منتظر هاتسوسیس بود چه عمیق و قشنگ نگام میکرد.